عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

فصل عاشقانه من

فصل عاشقانه من


سی و یکمین  پاییز زندگی ام


پاییز همیشه با من بوده ،  همدم دلم بوده....
پاییز حرفهای مرا میفهمد ، همیشه همراه با من قدم میزند....
سی و یک برگ ورق زده ام تا رسیده ام به یک برگ تازه...
شاید این آخرین برگ زندگی ام باشد یا شاید هنوز فصل هایی مانده....
چه زود میگذرد این زندگی ، انگار همین دیروز بود شعار میدادم درود بر زندگی...
گاهی خسته از آدمها ، بی محبتی ها ، بی وفایی ها ، گاهی غرق در عشق و خوشبختی ها...
گاهی خنده بر لب، گاهی اشک حلقه میزند در چشم....
گاهی تنها و خسته از زندگی ، گاهی نیز به ظاهر عاشق زندگی...
وابسته به زندگی ، باز هم بهانه های همیشگی ، در این کویر خشک و بی آب بیا تا با هم فرار کنیم از تشنگی...
دلم میخواهد در فصل تازه زندگی ، آدمهای تازه را ببینم ، نه آنهایی که در گذشته های من بوده اند و ای کاش نبودند....
رو به پاییز میکنم و سلامی دوباره، مهر می آید با رنگی دیگر اما عاشقانه....
برای منی که دلگیرم از گذر لحظه ها ، پاییز به من نفسی دوباره میدهد، مهر می آید و زندگی به من حسی دوباره میدهد ، حسی به لطافت برگهای زرد درختان ، حسی به زیبایی فصلی که در آن متولد شده ام ، من هم مثل پاییز در غمهایم نیز زندگی را زیبا می بینم....
گرچه خشک میشود برگها ، گرچه میریزد از تن شاخه ها اما مثل من به دنیا لبخند عاشقانه میزند...
دوباره باز میکنم دفتر زندگی را ، ورق میزنم فصل های رفتنی را ، تا برسم به فصلی تازه ، و مینویسم اولین خط از احساسم...
بدون پاییز بهاری در راه نیست...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد