ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
فصل عاشقانه من
سی و یکمین پاییز زندگی ام
پاییز همیشه با من بوده ، همدم دلم بوده....
پاییز حرفهای مرا میفهمد ، همیشه همراه با من قدم میزند....
سی و یک برگ ورق زده ام تا رسیده ام به یک برگ تازه...
شاید این آخرین برگ زندگی ام باشد یا شاید هنوز فصل هایی مانده....
چه زود میگذرد این زندگی ، انگار همین دیروز بود شعار میدادم درود بر زندگی...
گاهی خسته از آدمها ، بی محبتی ها ، بی وفایی ها ، گاهی غرق در عشق و خوشبختی ها...
گاهی خنده بر لب، گاهی اشک حلقه میزند در چشم....
گاهی تنها و خسته از زندگی ، گاهی نیز به ظاهر عاشق زندگی...
وابسته به زندگی ، باز هم بهانه های همیشگی ، در این کویر خشک و بی آب بیا تا با هم فرار کنیم از تشنگی...
دلم میخواهد در فصل تازه زندگی ، آدمهای تازه را ببینم ، نه آنهایی که در گذشته های من بوده اند و ای کاش نبودند....
رو به پاییز میکنم و سلامی دوباره، مهر می آید با رنگی دیگر اما عاشقانه....
برای منی که دلگیرم از گذر لحظه ها ، پاییز به من نفسی دوباره میدهد، مهر می آید و زندگی به من حسی دوباره میدهد ، حسی به لطافت برگهای زرد درختان ، حسی به زیبایی فصلی که در آن متولد شده ام ، من هم مثل پاییز در غمهایم نیز زندگی را زیبا می بینم....
گرچه خشک میشود برگها ، گرچه میریزد از تن شاخه ها اما مثل من به دنیا لبخند عاشقانه میزند...
دوباره باز میکنم دفتر زندگی را ، ورق میزنم فصل های رفتنی را ، تا برسم به فصلی تازه ، و مینویسم اولین خط از احساسم...
بدون پاییز بهاری در راه نیست...