عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

تو اولین و آخرینی...!

 

تو اولین و آخرینی.....

 

خسته ام از نوشتن کلام عشق....

 

خسته ام از عشق نوشتن....

 

اگر نیز گهگاهی می نویسم به خاطر وجود تو است نازنینم...

 

اگر عشق برایم ذره ای معنا دارد ، و اگر ذره ای از احساس آن در وجودم

 

 باقی مانده است به خاطر وجود تو است ای بهترینم....

 

تو نباشی همان یک ذره عشق نیز در وجودم نخواهد بود!


دیگر عشق برایم هیچ معنایی نخواهد داشت ...

 

اگر مینویسم از عشق ، بدان که تنها از تو و از عشق تو می نویسم....

 

مینویسم که تو بهترینی .. مینویسم که تو لایق ترینی....

 

مینویسم تا بخوانی و به خودت افتخار کنی...

 

افتخار کنی که مانند تو کسی نیست!


مثل تو کسی عاشق نیست ، به پاکی و نجابت تو کسی در این دنیا پیدا نخواهد شد!


تو پاکترینی ، تو بهترینی ای نازنینم...

 

تا زمانی که تو برای من باشی ، عشق من باشی خواهم نوشت ...

 

تمام این احساسات عاشقانه که در این دفتر عشق میخوانی

 

 برای تو و به خاطر وجود تو هست....

 

اگر اینهمه احساسات زیبا در وجود من است ، به خاطر تو هست و

 

 همه آنها را مدیون تو هستم عزیزم....

 

میدانم که بعد از تو دیگر تنهایم و عشقی را نخواهم یافت زیرا عشق

 

 واقعی در این زمانه دیگر نیست ، و اگر هنوز کلامی از عشق

 

 در این دنیاست آن عشق و آن کلام مقدس تویی!


و افتخار میکنم به خودم که همان یک عاشق واقعی در این دنیا نیز عشق من است!

 

عزیزم تو را خیلی دوست میدارم ....

 

ای اولین و آخرین عشق در این دنیا تو را می پرستم و دیوانه وار عاشقت هستم....

 


 

به عشق تو زنده ام...

 

به عشق تو زنده ا م...

عزیزم این قلب کوچکم تنها برای تو می تپد !

این چشمهای بی گناهم برای تو اشک می ریزند و این تن خسته ام به عشق تو زنده است....

به قلب کوچک و گویا شکسته ام عشق بورز که برای تو می تپد.....

خون عاشقی را با محبت هایت در رگهای خشکم بریز و به من جانی تازه ببخش .....

مرا نوازش کن ٬ مرا آرام کن ٬ بیا و به من بگو که مرا دوست میداری ٬

اگر بارها گفته ای باز تکرار کن عزیزم....

مرا از دلتنگی هایم رها کن و همیشه در کنارم باش تا دیگر چشمهایم بهانه تو را نگیرند !

به عشق تو زنده ام ٬ به امید تو نفس می کشم ٬ اگر روزی بخواهی عشق و امیدم

 را از من بگیری دیگر مجالی برای زندگی نخواهد بود!

عزیزم تو تنها آرزوی منی ٬ با من بمان ٬عاشقتر از همیشه نیز بمان تا من

 نیز به تنها آرزویم که رسیدن به تو می باشد برسم....

در دریای زندگی به عشق تو روبروی امواج خشمگین دریا ایستاده ام ٬ تو که نباشی

 در این دریا غرق خواهم شد ٬پس بیا و قایق نجات من باش عزیزم ٬

و مرا در برابر امواج بی محبتی ها و تنهایی ها

نجات بده و تنها سر پناه برای من باش....

در راه رسیدن به تو خیلی سختی ها را کشیدم ٬ از همه کس

 و و همه چیز گذشتم تا با تو بمانمو دیگر نمیخواهم تویی که به سختی

 به دست آورده ام ٬ به آسانی و در یک لحظه مثل

عشق های پوچ این زمانه از دست بدهم!

عزیزم از تمام دار و ندارم در این دنیا تنها یک قلب کوچک را دارم که در سینه ام به عشق تو

میتپد .... با آن باش ٬ همیشه و همیشه با عطر نفسهایت ٬ خون عاشقی ات کاری کن

 قلبم که تنهای تنها برای تو هست به عشق و به امید تو تا ابد بتپد!

قلبم را نشکن که اگر اینبار شکست ٬ شیشه عمر من نیز شکسته خواهد شد....

عزیزم این قلب کوچکم تنهای تنها برای تو میتپد و من عاشق نیز تنها به عشق تو زنده ام.....


تو کجا بودی؟

تو کجا بودی؟

آن زمان که به آسمان چشم انداخته بودم و از میان اینهمه

 ستارگان آسمان به دنبال تو بودم که یک لحظه

 به من چشمک بزنی و مرا بیش

 از بیش عاشق خودت کنی ، تو کجا بودی؟


آن زمان که دلتنگ تو بودم ، منتظر شنیدن صدای مهربان تو بودم ،

 تک تک ثانیه ها را میشمردم و در تب و تاب دیدار

 با تو بودم ، تو کجا بودی؟ آن زمان که دلم گرفته بود ،

 با خود درد دل میکردم ، اشک میریختم

 و در حسرت دیدن تو بودم تو کجا بودی؟


آن زمان که دستانم را به آسمان برده بودم و تو را دعا میکردم

تو کجا بودی؟


تو کجا بودی که ندانستی من کجا هستم؟


یک لحظه هم از فکر و یاد تو دور نیستم!


تو کجا بودی که ببینی این مرد مجنون در این دنیای

 دور چگونه در پی تو شب و روز به انتظارت ن

شسته است ، خسته است ، شکسته است!


در آن زمان تو با یار دگر بودی و من نیز دلم را به تو خوش کرده بودم

 که آری کسی هست که تنها مرا دوست میدارد !


اما افسوس

افسوس که در آن زمان تو در آغوش یار دیگری بودی.....

بدان که عاشقم

 

بدان که عاشقم....

اگر میبینی حال خودم نیستم و در خود شکسته ام بدان که عاشقم....

 اگر میبینی ساکتم ، آرامم و بی خیال بدان که عاشقم....

 اگر میبینی در گوشه ای نشسته ام ، چشم به آسمان دوخته ام و ستاره ها

 را می شمارم بدان که عاشقم....

اگر میبینی در کناره پنجره ای نشسته ام و به صدای آواز مرغ

عشق گوش میکنم بدان که عاشقم....

 اگر میبینی همیشه حال و هوایم ابری و چشمانم بارانی است بدان که عاشقم....

اگر میبینی هنگام دعا کردن دستهایم را به سوی آسمان برده ام

 و با چشمان خیس حرفهایی را زیر لب زمزمه میکنم بدان که عاشقم...

اگر میبینی همیشه سر به زیرم ، همیشه در فکر فرو رفته ام بدان که عاشقم....

 اگر میبینی گل های باغچه را یکی یکی می چینم و دسته میکنم

 و با لبی خندان ترانه زندگی را میخوانم بدان که عاشقم....

 اگر روزی دیدی دیگر در این دنیا نیستم بدان که.....

 بدان که از عشق تو مرده ام....


تا کی؟؟

 

تا کی؟

 تا کی عاشق باشم و از عشقم دور ؟ تا کی اسیر تنهایی هایم باشم و از یارم دور .....؟

تا کی باید به خاطر دوری تو اشک بریزم و حسرت آن دستهای گرمت را بکشم...؟

 تا کی باید از خدای خویش التماس کنم تا تو را به من برساند ، نزدیک و نزدیک تر کند

 تا بتوانم تو را در آغوش بگیرم؟... تا کی باید صدای غم انگیز آواز مرغ عشق را بشنوم

 و دلم برایت تنگ شود؟ تا کی باید غروب پر درد عاشقی را ببینم و دلم بگیرد!


تا کی باید تنهایی به خورشیدی که آرام آرام به پشت کوه ها می رود را نگاه کنم و

 تا کی باید لحظه ها و ثانیه ها را یکی یکی بشمارم تا لحظه دیدار با تو فرا رسد؟

 خسته ام !

 یک خسته دلشکسته عاشق بی سر پناه.... عاشقم ! یک عاشق دیوانه سر به هوا .....

تا کی باید کنج اتاق خلوت دلم بنشینم و با قلم و کاغذ درد دل کنم؟...

 تا کی باید دلم را به فرداها خوش کنم و پیش خود بگویم آری فردا وقت رسیدن است!


تا کی باید در سرزمین عشاق سر به زیر باشم و چشمهای خیسم را از دیگران پنهان

کنم؟

 تا کی باید بگویم که عاشقم ، ولی یک عاشق تنها ، عاشقی که معشوقش در کنارش نیست!

تا کی باید به انتظارت زیر باران بنشینم و همراه با آسمان بنالم و ببارم....

 و تا کی باید با دستهای خالی ، با آغوش سرد ، با دلی خالی از آرزو و امید ، با چشمانی

 خیس و شاکی زندگی کنم؟ آری تا کی باید تنها صدای مهربان تو را بشنوم

 ولی در کنار تو نباشم عزیزم! تاکی؟ 

وقت آمدنت است

 اینک دیگر وقت آمدنت است.... بیا که دلم از انتظار و بی قراری خسته و خرد شده است

 و حتی یک لحظه نیز طاقت ندارد که در انتظارت بنشیند ......

 خیلی دلم برایت تنگ شده است عزیزم .... حالا دیگر وقت آمدنت است....

بیش از این مرا در انتظار نگذار که خیلی دلتنگ تو هستم ای بهترینم....

 وقت آمدنت است .... بیا که دلم برای صدای قدمهایت ،

راه رفتن در کنارت ، نگاه به چشمانت ، بوسه بر لبانت ،

 دست گذاشتن در دستانت تنگ شده است عزیزم.... بیا که بیش از این دیگر

 طاقت این انتظار تلخ را ندارم.... طاقت این را ندارم که در کنار جاده بنشینم

و به آن سوی جاده بنگرم تا تو بیایی ! وقت آمدنت است ، بیا که

 دیگر ستاره ای در آسمان نیست که نشمرده باشم ، گلی نیست

 که برایت نچیده باشم و حتی یک قطره اشک هم در چشمانم نیست که برایت نریخته باشم....!