عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

همسفر عشق

 
همسفر عشق
 
راه دشواری تا پایان زندگی مانده است ، راهی که مقصدش رو به خدا است …
 
راهی که باید صبر کرد باید انتظار کشید تا به پایان آن رسید…

از آغاز زندگی ام تنهایی در این راه به زندگی ام ادامه می دادم ، تنهایی بدون هیچ یار و یاوری …
 
آنگاه در بین راه فرشته ای را دیدم که عاشق آن شدم …

دیگر تنها نبودم دیگر احساس تنهایی نمی کردم چون هم یاری داشتم و هم یاوری…

غم و غصه های  عاشقی به سراغم آمد … همچنان او همسفرم ماند…

بدون او دیگر نمی توانستم به آن راه پر پیچ و خم زندگی ادامه بدهم…

دستهای گرمش را گرفتم و با او عهد بستم که تا پایان راه زندگی با او باشم…

او همسفرم شد ، همسفری که هیچگاه از او جدا نخواهم شد…

بیا و تا آخر راه با من باش ای همسفر عشق …

بیا و از سختی ها و از حادثه های زندگی در این راه سبقت بگیریم…

بیا و با همین پاهای پر توانمان تا آخر راه بدون توقف حرکت کنیم…

تنها باید به پایان راه نگاه کنیم و هدف ما بهم رسیدنمان باشد…

پایان این راه مرگ است ، یا با بهم رسیدنمان یا بدون اینکه بهم برسیم…!

بیا ای همسفر عشق ما آنهایی باشیم که بهم میرسیم و بعد  از دنیا وداع میگوییم…

سفر پر از حادثه ای در پیش داریم ، سفری که شاید ما را از هم جدا کند…

ما مسافران  شهر عشق هستیم ، مقصدمان شهر عشق است …
 
شهر عشق گلباران خواهد شد اگر ما به آنجا برسیم…

همه ساکنان شهر عشق منتظر ما می باشند...
 
 و با  دسته گلهای زیبا و نگاه های پر از امید به استقبال ما خواهند آمد…

ای همسفر عشق در این سفر پر  حادثه دستت را از من جدا نکن...
 
با یکرنگی  و یکدلی و صداقت به راهت ادامه بده ...
 
توکل به خدا کن تا با کمک خداوند  به سلامت به شهر عشق  برسیم
 
 تا در آنجا  بتوانیم همدیگر را در آغوش هم بگیریم…
 
 الهی به امید تو .......
 
 

سرنوشت

 

سرنوشت

این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی  دیگر سرنوشت!
 
 این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق!

به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین؟

سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان؟

چه زیباست لحظه ای که من به سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به آرزوی خود!

چه زیباست لحظه ای که سرنوشت با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد !

چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما!

این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم ...
 
و آن سوی زندگی  یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود!

آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم؟ سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد؟

ای سرنوشت تودیگر سر به سر این دل بی طاقت ما نگذار و بگذار بعد از این همه غم و غصه
 
 و اینهمه انتظار به آنچه که میخواهیم برسیم و عاقبت همدیگر را در آغوش خود بفشاریم!

این سوی زندگی دو چشم خیس است و یک دنیا آرزو در دل ،
 
آن سوی زندگی یک سرنوشت است و یک عالم بی خیالی!

ما را رها کن از این انتظار تلخ ای سرنوشت!

این داستان عاشقی مان را میتوان در قصه ها نوشت ...

داستانی برای عاشقان ، برای انان که میخواهند عشق را تجربه کنند...
 
 و بدانند یک عاشق چرا مجنون است و یک معشوق را گریان است!

آری سرنوشت آنها همین است !!!

 غم و غصه در لحظه های عاشقی و آخر سر یا خوشحالی یا گریه و زاری!
 

 
 

باز آمد

 
ماه محرم و شهادت امام حسین(ع) را به همه شما عزیزان در سراسر
 
دنیا تسلیت عرض میکنم 
 
باز آمد
 
 
باز محرم آمد ، باز بودی عزا آمد ، باز ماه گریه ها آمد ، باز ماه ناله ها آمد!
 
باز دلها خونین شد ، باز چشمهای همه بارانی شد !
 
باز شمع ها روشن شد ، باز آسمان تاریک شد  و مانند همه ما ناله به سر داد!
 
باز بر روی لبها نام حسین جاری شد !
 
 و باز فریاد های یا حسین از همه جا بلند شد و دلها با این نام و فریاد آرام گرفت!
 
باز سینه  و شانه ها همه سرخ و سوخته شد!
 
و دستها همه به آسمان رفت و از حسین و خدای خویش حاجت به زبانها آمد!
 
باز یاد حسین در ذهنهای ما غوغا به پا کرد !
 
 باز یاد او در دلهایمان شعله ور شد و رفتن او برایمان یک فاجعه شد!
 
باز همه بر سر و سینه خود می زنند و با گریه فریاد میزنند یا حسین شهید!
 
باز بوی کربلا آمد ، باز بوی غصه ها آمد ، بوی خاک پاک شهدا آمد!
 
باز بوی حسین آمد ، بوی ابوالفضل آمد ، بوی زینب آمد ، بوی اکبر آمد!
 
باز کبوتران خونین  در آسمان دل گرفته در حال پروازند
 
 و مانند ما آواز غم انگیزی در دل دارند!
 
باز مردمان دل سوخته و عاشق امام حسین
 
در سرزمین ما عاشقان به عزای او مینشینند
 
تا بار دیگر خاطره های خونین کربلا را زنده کنند و برای شهیدان ناله به سر دهند! 
 
 باز صدای گریه ها به آسمان بلند شد تا خدا درد ما را بفهمد
 
 و احساس ما را درک کند و ببیند ما چقدر عاشق حسینیم !
 
باز محرم آمد ، بوی اسفند آمد ، بوی عاشقی آمد ، بوی عشق به حسین آمد!
 
باز دیوانه های امام حسین به صحنه آمدند ، با زنجیر و دست می رسانند که ما عاشق حسینیم!
 
لعنت به تو ای معاویه ، لعنت به تو ای یزید !
 
 که کبوتر عشقمان ، ستاره درخشانمان ، عزیز دلمان ، امام سوممان  را از ما گرفتی !!!!! لعنت به شما !
 
 

آتش عشق

 
آتش عشق
 
چه گرمایی دارد این آتش عشق تو ، قلب مرا می سوزاند!

چه لذتی دارد سوختن در آتش عشق تو ، مرا عاشقتر میکند!

چه زیباست خاکستر شدن از گرمای عشق تو و چه نورانی
 
 است شعله های آتش این قلب سرخ تو!

بسوزان مرا ، انقدر با شعله هایت مرا بسوزان تا خاکستر شوم ....

هر ذره از شعله های آتش عشقت برایم
 
شیرین است ، زیرا از ذره ذره آن محبت و عشق می بارد .....

می سوزم در این آتش عشقت ، می سازم با این لحظه ها و می نازم به این پاکی و صداقتت.....

افتخار میکنم به تو ، به این قلب آتشین تو و به این رنگ زیبای شعله های سوزناک و پر از مهرت!

به شمع خاموش دلم گرمای عشق دادی تا روش شود و صحنه دلم را نورانی کند!

فصل سرد احساسم را با گرمای عشقت تبدیل به مرداد داغ عاشقی کردی....

چه آتش فروزانی دارد این عشق تو ، و چه گرمایی دارد این احساس پر از مهر تو!

بسوزان مرا ، بسوزان تا مثل شمع آب شوم ، مثل پروانه
 
 بسوزم و مثل یک عاشق دلسوخته مجنون شوم.....

می سوزم  در عشقت و عاشقتر میشوم ای یار من....
 
 

روزهای سخت تا لحظه دیدار


روزهای سخت تا لحظه دیدار 

میگذرد لحظه ها ، لحظه های بی تو بودن ، ثانیه هایی که خیلی کند میگذرد !
 
دلم میخواهد لحظه ها و ثانیه ها تند تر از همیشه سپری شوند و
 
 لحظه ای که روزها آرزوی آن را داشتم فرا رسد...
 
لحظه دیدار ، یک لحظه رویایی و فراموش نشدنی...
 
نفسی تازه ، دلی عاشقتر از همیشه و آرزویی که به حقیقت پیوسته است...
 
میشمارم تک تک ثانیه ها را ، مینشینم به انتظار طلوعی دیگر
 
 و حسرت روزهای لبخند و شادی را میکشم !
 
به امید دیدن تو ، به امید رسیدن به تو و به امید بودن تو در کنارم زنده ام ...
 
 با رفتنت مطمئن باش که من نیز خواهم رفت !
 
تو به سوی خوشبختی ، من به سوی دنیایی دیگر !
 
میگذرد لحظه های عاشقی ، لحظه هایی که با دوری همراه هست و با فاصله هم صداست !
 
سردتر از همیشه ، روزهایی بی عاطفه تر از گذشته!

کاش خزان بی عاطفه دلم به پایان رسد..
 
و بار دیگر خورشید طلوعی دوباره در آسمان ابری و دلگرفته دلم داشته باشد....
 
به انتظار خورشید و به انتظار لحظه دیدارت خواهم نشست ای بهترینم!