عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

در کنارم نیست

در کنارم نیست


نویسنده:  مهدی لقمانی


یه وقتایی باید بگذریم از همه چیز

من اگه از تو بگذرم،  از دلم نمیتونم بگذرم

تویی که همه چیزمی،  فکر و خیالم،  دار و ندارم

آره سخته نداشتنت،  اما عذابه نبودنت

تو فقط باش،  من خودم کنار میام با دلم

آره دیگه، نه میتونم دستاتو بگیرم،  نه میتونم بغلت کنم

فقط تو رو یاد میکنم،  اونم لحظه به لحظه

نمیخواستم بگم،  اما گاهی هم میذارم چشمام آروم بشن

وای که نمیدونی چقدر دوست داشتم بودی و فقط به چشمات نگاه میکردم،  آخ که نمیدونی،  چقدر سخته اونی که دوستش دارم،  در کنارم نیست. 



دلم میخواهد....

بعضی وقتها فقط دلم میخواهد به چشمانت نگاه کنم
در آغوشت بگیرم و همه غصه ها را فراموش کنم
دلم میخواهد بیشتر از هر لحظه ای تو را حس کنم
سرم را بر روی شانه هایت بگذارم و قلبم را آرام کنم
بعضی وقتها دلم میخواهد ستاره باشم ، تا همه شب به من خیره شوی
گاهی دوست دارم دریایی باشم تا غرق من شوی
کاش میتوانستم خود عشق باشم تا فقط مال من شوی
بیشتر از  نفسهایم به تو نیاز دارم و بیشتر از این هوا ، دلم هوای تو میکند
بعضی وقتها فقط  دلم میخواهد در آغوش توبمیرم....

دل من تو را میخواهد


نوروز سال 1393 را به همه شما دوستان و

همراهان همیشگی وبلاگ دفتر عشق

تبریک عرض مینمایم

امیدوارم سال خوب و خوش، توام با سلامتی و موفقیت را پیش رو داشته باشید

::مهدی لقمانی ::


دل من تو را میخواهد



دل من پنجره ای میخواهد که رو به چشمان تو باز شود تا ببینم دنیای زیبایم را

چشمانی که انگار مثل یک دریاست ، دریایی که غرق درون آنم ...

دل من آسمانی میخواهد که تک ستاره اش تو باشی

تا من به امید تو پرواز کنم به سوی آسمان تا در خیالم همنشین شبهایت باشم....

دل من کوچه باغی میخواهد که عطر حضورت در آنجا پیچیده باشد

تا من به عشق تو ساعتها در آنجا قدم بزنم با یادت زیر و رو کنم تمام احساسی که آنجا نهفته...

دل من نیمکتی میخواهد که جای خالی تو در آن با خیالت پر شود

و من به انتظارت بنشینم ، تا لحظه ای که در کنارم بنشینی و برایم از آن حرفهای عاشقانه بگویی...

دل من ساحلی میخواهد که دریایش تو باشی ، و من امواج عشقت را در آغوش بگیرم...

دل من بارانی میخواهد ،  تا ببارد و من تو را در میان قطره هایش پیدا کنم ، با هم بارانی شویم

در آن هوای عاشقانه ماندنی شویم

با هم خیس خیس شویم ، تا پایان باران در کنار هم یک مجسمه عاشقانه شویم

دل من تو را میخواهد ، تویی که همه کس منی

تویی که مرا عاشق دلت کردی و دلت را مال من

دل من تو را میخواهد ، و تو را میخواند ، تویی که زیباترین ترانه ی عاشقانه های منی

دل من محبتهایت را میخواهد ، وجود گرم و پر احساست را میخواهد ، تا با احساست جان بگیرم

تا از بودنت نفس بگیرم تا از نفسهایت بروم

به کنار همان پنجره که رو به چشمانت باز میشد

تا اینبار پرواز کنم به سوی چشمانت! وای که درون چشمانت چه غوغاییست

دل من دنیایی را میخواهد که فقط من و تو درون آن باشیم

غرور شکسته



غرور شکسته

می مانم و با درد عشقت میسازم ، میمانم و تحمل میکنم سردی وجودت را

میمانم چون راه نفسگیری آمدم تا به تو رسیدم

تو را به آسانی به دست نیاوردم که به همین سادگی رهایت کنم

میمانم تا شب پرستاره است تا در عشقمان امیدی دوباره است

هیچگاه عشقمان پرپر نمیشود، این لحظات با هم بودن تمام نمیشود

نخواستی و با خواستنم تو را ماندنی کردم ، نیامدی و با آمدنم تو را همیشگی کردم

ندیدی مرا و با دیدنم چشمهایت را با دلم آشنا کردم

نساختی و با ساختنم امیدها را در دلت زنده کردم

سوختم و نشستم ، در حد خاکستر شدن هم بودم و نبریدم،

با اینکه در قفس بودم و درهای قفس باز ،اما نپریدم ، نشستم در همان کنج قفس به انتظارت،

بی آب و دانه ، بی کس در آن ویرانه

شب میشد و چشمهایم همچنان خیره به تاریکی ها

دلم خوش بود که تاریکی میگذرد و فردا روز روشنی هاست

دلم خوش بود به اینکه مال منی ، به اینکه همه جا همیشه با یاد منی

نه فکر میکردم راهم اشتباه است ، نه حس میکردم عشقی دیگر در راه است ،

با تمام وجود حس میکردم تنها تویی در قلبم که به من لحظه به لحظه نفس میدهد

بی آرامش ، بی نوازش ، سر میکردم با تو بودن را ، با تمنا و خواهش

بگذار زیر سوال برود قلبم ، بگذار بشکند غرورم ، برای تویی که هستی همه وجودم

بگذار بریزد اشکهایم ، خیس شود گونه هایم

دریای خون شود چشمهایم ، بگذار آن رهگذر بخندد به حال و روزم

حال و روز من مهم نیست ، مهم عشق تو است و وجود تو

اگر بخواهی باز هم میشکنم برای تو

خرد میشوم زیر دست و پای تو

شیشه قلبم را بشکن و دلم را بسوزان ، تنها مرا در غم نبودنت نسوزان




شاید هنوز نمیدانی


شاید هنوز نمیدانی...


توی یه لحظه ، یه جایی ، یه وقتایی یه حسی میاد

توی اون لحظه ، اونجا ، میشه اون حس رو حس کرد 

میشه با تمام وجود باورش کرد ، میشه رفت توی اعماقش و لمسش کرد 

و بخون شعری رو که با حسم برای لمس عشق نوشتم :


شاید هنوز نمیدانی چه جایگاهی در قلبم داری

شاید هنوز نمیدانی که چقدر برایم عزیزی

که هنوز هم گهگاهی حس میکنم دلگیری ، حس میکنم از زندگی سیری

شاید هنوز نمیدانی به عشق تو در این دنیا ماندنی شده ام

اگر تو را نمیدیدم همان روز رفتنی شده بودم

گاهی حس میکنم خسته ای ، عشقم را باور نداری و دلشکسته ای

شاید هنوز نمیدانی با تو به باور عشق رسیدم ، هنوز به زیبایی تو در این دنیا ندیدم

گلی مثل تو را که دیدم از شاخه نچیدم ، تو را از ریشه در باغچه قلبم کاشتم 

من این حس را داشتم که همیشه برایم سبز میمانی 

تو به امید این عشق است که در قلبم همیشه میمانی

شاید هنوز نمیدانی قلبم را به نام تو کرده ام 

هم احساس با احساس توام و همراه با نفسهای تو

شاید هنوز نمیدانی کسی نتوانسته دلم را از آن خودش کند 

قلبی که برای تو میتپد چطور میتواند گرفتار کسی دیگر شود

و این روز ها و شبها و حال و روز من ، این دل با این انتظار و بی قراری های من 

این لحظه و عشق و هوای نفسهای من با تو چه دلنشین است

آن غم و غصه ها ، آن تنهایی و بی وفاییها ، آن ها که دلم را شکستند

آنها که قدرم را نداستند و رفتند ؛همه رفتند و رفتند

گذشت و گذشت تا رسیدم به تویی که باعث شدی همه چیز را از یاد ببرم

و حالا این تویی که میشوی حسرتی در دلهای دیگران

این تویی که میشوی آرزویی برای دیگران ، این تویی که میشوی عشقمو و تمام وجودم

این افتخاریست برای قلب من ، من از آغاز هم با تو بودم

شاید هنوز نمیدانی خیلی چیزها را ، هنوز نمیدانی راز و این دل ناچیز را 

هر چه باشد ، هر چه باشم،با توام و همیشه همراه تو ، یک عمر گرفتار تو 

شاید هنوز نمیدانی که در این فصل انتظار به انتظارت 

روبروی پنجره چشمانت نشسته ام و 

میشمارم تک تک شبنم هایی که بر روی شیشه چشمانت جاریست

آرام باش ، شاید هنوز نمیدانی از عشقت دیوانه شده ام

شاید هنوز نمیدانی این شعر را برای تو سروده ام

دانلود دکلمه شعر بالا با صدای خودم :» ( کلیک کنید )