ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
به احترام دلم
با واژه ها بیگانه ام ، نه با آن احساس که بتوانم ابرازشان کنم، نه نفسی مانده که بخواهم بیانشان کنم
هر چه دلم میگوید مینویسم ، آخرش جمله ای میشود که یا پایان دارد ، یا پایانی ندارد....
مینویسم تا ماندگار شود حرف های یک دل ، نه اینکه مثل یک قایق شکسته بنشیند بر گل....
با واژه ها بیگانه ام ، از دل مینویسم ، از دردهایش، حرفهایش ....
از گلایه ها ، آن دلتنگی و بهانه ها ، آن حرفهایی که نیاز است به گفتنش
تا نماند درونش ، که بسوزد ، بپوسد ، وتمام شود....
هر که آمد و گفت احساس نداری ، لبخندی زدم و در دل گفتم تو اصلا دل نداری...
دلم میخواهد در حال خودش باشد، کسی سر به سرش نگذارد ، تا بگوید هر چه میخواهد...
تا به آنچه میخواهد برسد ، آرامش ، آری به آرامش برسد....
و آنگاه آنچه از حرفهای دلم میماند ،مهم نیست چیست ، مهم این است که خالی میشود از همان گلایه ها ، همان بهانه ها ....
من هم به احترام دلم ، هر چه او گفت نوشتم ، نه برای اینکه کسی بخواند، برای اینکه دلم همیشه آرام بماند....