قاصدک
روزی روزگاری عاشقی در گوشه ای نشسته و غم گرفته بود……
از یار و یاورش دور بود و غمی بالاتر از غم عاشقی در دل داشت ….
در حالی که اشک میریخت و هق هق دلتنگی به سر میداد
قاصدکی بر روی دستان اون نشست….. گویا از سوی کسی آمده بود……
قاصدکی که انگار شبنمی بر روی آن نشسته بود…..
شبنمی که بوی اشک میداد ، بوی عاشقی میداد و در نگاه آن شبنمی که
بر روی قاصدک نشسته بود چشمان خیس یارش نمایان بود……….
عاشق دلتنگ تر شد و بغض گلویش را گرفت ….. قاصدک را با دستانش گرفت
و با آن درد دل هایش را سر داد و بر آن بوسه ای زد
و در جواب با نفسی از اعماق وجودش قاصدک را فرستاد...
اما قاصدک پرپر شد ، شکسته شد و از ادامه سفر بازماند…….
سنگینی اشکهای عاشق بر روی قاصدک مانع سفر کردن او شد.....
تمام درد دل ها بر باد رفت و تمام اشکهای عاشق نیز بر زمین ریخت …..
عاشق از دلتنگی شکسته شد و معشوق نیز در آن سوی دنیا
همچنان منتظر قاصدک ماند تا از این انتظار تلخ پر پر شد....
عید سعید فطر مبارک باد
مثل یک قناری در باغ سوخته قلبم نشستی و با صدای آواز دلنشینت قلب
مرا دیوانه آن احساس پاکت کردی......
مثل لیلی قصه ها آمدی و مرا مجنون خودت کردی. آری تو مرا عاشق خودت کردی
تو مرا گرفتار خودت کردی.......
آمدی و مرا با رویاهای عاشقانه ات همسفر کردی ، مرا با خود به دشت آرزوها بردی
و تمام آرزوهایم را زنده کردی ، دلم را پر از امید و دلگرمی کردی ، مرا در این دنیای
عاشقی دربه در کردی !
مثل یک شبنم بر روی چشمانم نشستی و مثل اشک یک عاشق بر روی گونه ام
سرازیر شدی .....
تو که آمدی درهای قلبم را طلسم کردم و بالای درگاه آن نوشتم ورود ممنوع!
قلب تو را در آنجا اسیر کردم ، اسیر محبت و عشق خودم کردم !
در این خانه دل سرخ تو را با خون عشق و هوای دوست داشتنم زنده نگه خواهم
داشت و با احساس پاکم درد دلهای عاشقانه ام را هر شب در گوشت زمزمه خواهم
کرد عزیزم....
کاری میکنم که دیگر لحظه ای ، حتی لحظه ای از این خانه سرخ خسته و دلسرد
نشوی ، به عشق من وفادار باشی و مرا از ته قلبت دوست داشته باشی عزیزم....
از تمام دار این دنیا تنها همین قلب سرخ را دارم و اینک آن را با احساسی پر از عشق
به تو تقدیم کرده ام و دلم میخواهد تو نیز با احساسی پاکتر به آن وفادار باشی
عزیزم...
عزیزم من نیز میخواهم به همگان بگویم که دوستت دارم.....
قلم سرخ زندگی را برمیدارم به سوی قلب مهربانت می آیم و بالای درگاه آن
مینوسسم که : یکی را دوست میدارم تا دیگر کسی وارد آنجا نشود آن لحظه است
که قلبت تنهای تنها برای من است و من نیز تنهای تنها برای تو می باشم
عزیزم...........
شهادت مولای متقیان حضرت علی (ع) را به همه شما دوستان عزیز تسلیت عرض میکنم
ستاره ای به نام علی
تک ستاره آسمان فقر بود…زمانی که این ستاره در آسمان زندگی می درخشید فقر
در آسمان غروب می کرد ، محو می شد ، چون او ستاره درخشان عشق بود…او
نمونه یک انسان کامل بود…او الگوی همه مردمان بود… مهربان بود ، چهره اش همچو
خورشید درخشان بود… شبهای تیره و تار را با حضورش درخشان می کرد ، او همچو
مهتاب بود…
شبها و روزها در کوچه ها قدم می زد با آن پاهای خسته و دلی پاک ، در هر خانه ای
یک ستاره می کاشت و آن خانه را درخشان می کرد ، دلهای غم زده مردمان آن خانه
را شاد می کرد… آن کیست که این همه محبت در دلش نهفته است؟ آن کیست که
هر شب به مهمانی در خانه ها می آید؟
آن کیست که مهمانی ناخوانده است؟ از کجا آمده ؟ از سوی چه کسی آمده ؟
همه این سوالها در ذهن مردمان بود… او یک مرد واقعی بود ، او یک انسان پاک بود…
وقتی که در سحرگاه عشق داشت نماز عشق را به جا می آورد از آسمان زندگی
محو شد و به سوی دیاری به نام بهشت رهسپار شد… کجاست او که تن بی جان ما
را با حضورش جان می داد…؟ کجاست او که مهربانی را همیشه به ما هدیه میداد؟
او اینک بهشت است ، آنجا مهمان همیشگی خداوند است… اینک وقتی به آسمان
تیره و تار نگاه می اندازیم هزاران ستاره را می بینیم که می درخشد ، در بین تمام
این ستاره ها یک ستاره درخشان به نام علی دیده می شود ، ستاره ای که دیگر نمی
تواند آن محبت و مهرش را به مردمان هدیه دهد ، او ستاره ای است که با تمام ستاره
های دیگر فرق دارد…
او ستاره ای است که اینک در آسمان پر از عشق در دیاری به نام بهشت می تابد
ستاره ای که در یاد همه ما شیعیان جهان خواهد ماند.....
علی کبوتری بود عاشق که بر روی بام تمام خانه ها می نشست و به آنها مهر و
محبت هدیه میداد…اما مدتی نگذشت که صیادی آمد و بال آن کبوتر را شکست…دیگر
کبوتری نبود ، مردمان آن کبوتر را به دست خدا سپردند و با نگاهی به آسمان تاریک
اشک می ریختند…و آن صیاد را نفرین می کردند… پس نفرین بر آن صیاد که کبوتر
عاشق را از ما گرفت…! اینک او از بهشت خدا هوای ما را دارد و مهر و محبتش را به
ما می رساند …
در سحرگاه تلخی ، ستاره عشقمان خاموش شد ، خورشید درخشانمان غروب کرد ،
کبوتر عاشقمان به دنیایی دیگر سفر کرد …
نفرین بر تو ای صیاد که علی را از ما گرفتی ، لعنت بر تو!
یا علی