عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه
عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق _ غوغای عشق در دفتر عشق

عشق؛دفتر عشق؛مهدی لقمانی؛متنهای عاشقانه

از راه دور

 

از راه دور

 

از راه دور تو را میپرستم ای قبله امید من....

 

از راه دور به تو عشق می ورزم تا دیگر این فاصله  را احساس نکنی عزیزم.

 

از راه دور درد دل هایم را به تو میگویم ، و تو را در آغوش محبت های خودم میفشارم....

 

آری از همین راه دور نیز میتوان دست در دستانم هم گذاشت و در کنار هم قدم زد .....

 

 به خواب عاشقی میروم تا این رویا برایم زنده شود عزیزم....

 

از همین راه دور تو را می بوسم و میگویم که خیلی دوستت دارم عزیزم...

 

قاب عکست همیشه روبروی من است و جای بوسه هایم بر روی قاب نمایان است....

 

از همین راه دور به یاد تو خواهم بود ، در همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم ،

 

 خاطره هایمان را همیشه در ذهنم مرور میکنم و هیچگاه نمیگذارم خاطره های

 

 لحظه دیدارمان از ذهنم دور شود....

 

این فاصله ها را با محبت و عشقم از بین می برم و کاری میکنم همیشه

 

 احساس کنی در کنار منی !

 

یک راه دور ، یک دنیا عشق ، محبت و پاکی....

 

این راه دور قلبهایمان را در همه لحظه ها در کنار هم نگه داشته است

 

چون همیشه به یاد همیم و همیشه به انتظار آن هستیم  

 

که لحظه دیدارمان دوباره فرا رسد ....

 

ثانیه ها را لحظه به لحظه می شماریم و شب و روز را با یاد هم و عشق 

 

به هم سپری میکنیم.....

 

آری لحظه دیدار نزدیک است...

 

یک خواب عاشقانه ، خواب با هم بودنمان ، خواب دست گذاشتن در دستان هم ،

 

 خواب نگاه به چشمان هم ، یک طلوع دیگر و یک روز پر از خاطره ، روزی که لحظه

 

به لحظه آن به یاد همیم .... و این است یک فاصله عاشقانه...

 

میگذرد لحظه های پر از عشق و فرا خواهد رسید حقیقت شیرین لحظه دیدارمان....

 

از همین راه دور نیز میتوان عاشق بود ، و از همین راه دور نیز میتوان همدیگر را

 

همیشه در کنار هم حس کرد نازنینم .. پس آرام زندگی کن و بیشتر از همیشه

 

عاشق باش چون این راه دور خیلی مقدس است و پایان راه ،  

 

شیرین تر از گذشته است....

  

دادگاه عشق

 

 

دادگاه عشق

 

 

چه ساده زندگی میکردم ، بی ریا ، تنها ، بی صدا!

 

چه آرام با خود درد دل میکردم و روزها و لحظه ها را  با رفیق شب و روزم

 

 که همان تنهایی بود سپری میکردم....

 

با تنهایی بودم و هیچ ارزویی را نداشتم !

 

عاشق شدن برایم یک رویا بود و تنهایی برایم حقیقت تلخ زندگی!

 

یک زندگی سوت و کور و بدون هیچ دغدغه ودلهره و یا ترسی از دربه در شدن

 

 این قلب شکسته و پر از طاقتم داشتم!

 

روزی بود و روزگاری چشمانم به چشمی افتاد و  اسیر شد ،

 

 آن قلب تنهایم در قلبی دیگر   گرفتار شد ....

 

یک دنیا غم و غصه در دل عاشقم نشست و چه اشکهایی که نگو از چشمانم سرازیر شدند!

 

خسته ، دلشکسته ، دلی در به در و قلبی پشیمان از این عاشق شدن !

 

روزی بود  که عشق را رها کردم ، دل به دریا زدم و باز عاشق همان عشق دیرینه ام

 

یعنی تنهایی شدم.....

 

احضاریه دادگاه آمد و قلب مرا به دادگاه عشق احضار کرد!

 

قاضی دادگاه که همان سرنوشت بود مرا متهم کرد ، مرا متهم به شکستن یک قلب سرخ کرد!

 

شاکی همان یاری بود که او را رها کرده بودم .......

 

وکیل من تنهایی بود ، کسی که سالیان سال مرا اسیر خودش کرده بود ....

 

سرانجام قاضی دادگاه عشق که همان سرنوشت بود مرا به جرم شکستن

 

 قلبی سرخ محکوم به حبس ابد کرد.....

 

اینک نیز در زندان غصه ها و تنهایی ها ، در یک زندان سرتاسر تاریکی اسیرم

 

  اسیر غصه ها و درد های  دنیا!

 

 

کاش دادگاهی هم بود که به شکایت دو چشم خیس من نیز رسیدگی میکرد و ای کاش

 

قاضی دادگاهی هم بود که مجرم چشمهای خیس مرا نیز متهم میکرد!

 

خیلی دوستت دارم

 
 
 
خیلی دوستت دارم

 

 

قلبی شکسته ، نا امید و خسته داشتم ، از آن قلب، تنهایک ویرانه بر جا مانده بود!

 

کسی وارد آن ویرانه نمیشد ، قلبش را به آن ویرانه هدیه نمیداد!

 

دیگر هیچ احساسی از عشق در آن قلب شکسته  نبود و دیگر هیچکس هیچ

 

امیدی به عاشق شدن آن قلب نداشت!

 

آن ویرانه سرخ دیگر نه همدمی داشت و نه همدلی ! نه همصدایی داشت و نه همزبانی!

 

تو آمدی و افتخار دادی که به قلب سوخته من بیایی ! آمدی و افتخار دادی

 

 که قلب مهربانت  را به قلب شکسته من هدیه دهی!

 

آمدی و با مهر و محبت خودت مرا دگرگون کردی ، قلبم را تبدیل به باغ آرزوها کردی ،

 

 با آن محبت و عشق خودت مرا عاشق خودت کردی.....

 

با آمدنت تمام امید ها و آرزوهایم زنده شدند و دوباره آهنگ دلنشین عشق

 

 در قلبم نواخته شد و قناری پر شکسته دلم دوباره در آسمان آبی قلبم به پرواز در آمد....

 

عزیزم اینک که مرا از آن سیبلاب غم و نا امیدی نجات دادی بیشتر از هر کسی

 

 و بیشتر از هر عشقی تو را دوست میدارم ، بیشتر از کلام مقدس دوست داشتن

 

 و بیشتر از هر آرزویی تو را دوست میدارم....

 

تا آخرین لحظه زندگی ام به تا وفادار خواهم بود و قدر تو را خواهم دانست .

...

به تو که تنها امید منی و به تو که امید هایم را دوباره زنده کردی افتخار میکنم

 

 و با صداقت ، یکدلی و یکرنگی میگویم که خیلی دوستت دارم آری اینبار خیلی بیشتر از

 

همیشه دوستت دارم عزیزم....

 

دوستت دارم برای تو کم است ، خیلی خیلی تو را دوست میدارم !

 

با آمدنت رویاهایی که حتی تصور آن در خواب نیز برایم دشوار بود به حقیقت تبدیل شدند

 

 و منی که تنهایی در جاده های خسته و خالی هیچ امیدی برای  رسیدن 

 

 به پایان جاده نداشتم به مقصدم که همان قلب مهربان و عاشق تو بود رسیدم.....

 

عزیزم!  ای فرشته نجات این قلب شکسته من ،....

         

 

  خیلی دوستت دارم

 

مینویسم از عشق

  

می نویسم از عشق

 

 

می نویسم از عشق چون خیلی آن مهر و محبتت در اعماق دلم نشسته است

 

می نویسم از چشمهای زیبایت ، از صدای زیبایت ، از نگاه پر از عشقت

 

با صداقت می نویسم نخسیتن عشقم تویی ، و با یکدلی می نویسم

 

که با تو تا آخرین لحظه خواهم ماند

 

با چشمان خیس مینویسم که خیلی مهرت در دلم نشسته است

 

و با بغض می نویسم که مرا تنها نگذار عزیزم

 

می نویسم از پرواز ، پرواز عاشقانه به قلب آسمان آبی عشق

 

می نویسم از آن حرفهای شیرینت و آن لحظه رویایی که من و تو در آن آشنا شدیم

 

و شیفته قلبهای سرخ یکدیگر شدیم.

 

آنچه که مینویسم حرف دل است و بس ! آنچه که می نویسم

 

حرف دل قلب پر از درد و عاشق من است...

 

می نویسم از دشت شقایق ها که تو همان شقایق تپه دلم هستی

 

می نویسم از تو که همان پروانه ای که اطراف شمع خاموشی مانند

 

من میچرخی و نور محبت را به من بی نور می بخشی

 

می نویسم از دریایی مانند تو که به سوی کویری مانند من می آید

 

و مرا از عشق خودش سیراب می کند

 

می نویسم از ستاره ای مانند تو که در آسمان تیره و تار قلبم نشست

 

و شب بی نورم را پر از روشنایی کرد

 

از نام زیبایت نوشتم و کتابم بهترین کتاب زندگی شد

 

و منی که همان نویسنده آن نام زیبایت شدم بهترین شاعر دنیا شدم

 

چون نام زیبایت آن حس زیبای عاشقی را در خون من جاری می سازد

 

تویی همان رویاهای زیبای من ، ندای آمدن بهار عشق ، آغاز باریدن باران عشق...

 

تویی همان آغاز نمایان شدن مهتاب آسمان تیره و تار دلتنگی های من!

 

پس می نویسم از تو که محشری ، و مانند تو کسی در این دنیا نیست عزیزم  

می نویسم از قلب مهربانت . از آن احساس پاکت

شب بارانی

 

  

شب بارانی

آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم....

 

آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود هوس یک کوچه تنها را میکنم....

 

آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران  

 

بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم...

 

قدم بزنم تا خیس خیس شوم ، خیس تر از قطره های باران....

 

 خیس تر از آسمان ، خیس تراز درختان....

 

آن لحظه که خیس خیس می شوم ، دلم میخواهد باز زیر باران بمانم ،

 

دلم نمیخواهد باران قطع شود....

 

دلم میخواهد همچو آسمان که بغضش را خالی میکند ، خالی شوم ،

 

 از دلتنگی ها ، از این شب پر از تنهایی...

 

تنها صدای قطره های باران را می شنوم و اشک میریزم ، و آرزوی یارم را میکنم....

 

دلم میخواهد آسمان با اشکهایش سیل به پا کند.....

 

لحظه ای که آرام آرام میشوم و دیگر

 

 تنهایی را احساس نمیکنم ، چون باران در کنارم است.....

 

باران مرا آرام میکند ، باران مرا از غصه ها و دلتنگی ها رها میکند ،

 

 باران مرا به آرزوهایم نزدیک میکند.....

 

آن دم که باران می بارید ، بغض غریبی گلویم را گرفته بود ،

 

دلم میخواست همچو آسمان که صدای رعدش پنجره های

 

خاموش را میلرزاند فریاد بزنم ،  

 

فریاد بزنم تا یارم هر جای دنیاست صدای مرا بشنود........

 

صدای کسی که خسته و دلشکسته با چشمان خیس و دلی عاشق

 

 در زیر باران قدم میزند ، تنهایی در کوچه های سرد و

 

خالی... کجایی ای یار من؟ کجایی که جایت در کنارم خالی است.....

 

در این شب بارانی تو را میخواهم ، به خدا جایت خالی خالی است.....

 

کاش دستان گرمت در دستانم بود ، کاش صدایت همچو

 

صدای قطره های باران در گوشم زمزمه می شد .....

 

تو بودی شبی عاشقانه را با هم داشتیم ، تو که نیستی منی

 

 که همان مرد تنها می باشم قصه ای غمگین را در این شب بارانی خواهم داشت....

 

قصه مرد تنها در یک  شب بارانی ،  

 

شبی که احساس میکنم بیشتر از همیشه عاشقم....

 

آری آن شب آموختم که باران بهترین سر پناه من برای رفع دلتنگی هایم است....